باخدا تاخدا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





  بخوانیدو تجربه کنید وکمی درک...........   ...

داستان اموزندهروزی مرد ثروتمندی ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند و قدر موقعیتش را بداند. آن ها یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد سفرمان چه بود ؟ پسر پاسخ داد : عالی بود پدر ! پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟ پسر پاسخ داد : فکر می کنم ! پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟ پسر کمی اندیشید و سپس گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست ! در پایان حرف های پسر ، پدرش مات و مبهوت او را نظاره می کرد . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !

موضوعات: صدای فقرا ........  لینک ثابت



[چهارشنبه 1396-02-20] [ 07:49:00 ب.ظ ]





  ای وای.........   ...

زیارتش قبولدیشب گرسنه بود ، دختری که مُرد چه آسان به خاک پس دادیمش و همسایه اش زیارتش قبول…. دیشب از سفر رسید ، مکه رفته بود!

موضوعات: صدای فقرا ........  لینک ثابت



 [ 07:45:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما